در تمامی دورانی که
ارغون خان مغول در تکاپوی از سرگیری جنگ صلیبی بود،
آبراهام ابولافی نیز در ایتالیا درگیر تبلیغات
مسیحایی بود؛ ظهور مسیح بن داوود را پیشگویی میکرد
و برای لشکرکشی به بیتالمقدس و جنگ در رکاب او از
مسیحیان امداد میطلبید.
|
|
در زمان
اولجایتو
یک بازرگان و دلال جواهرات به نام
تاجالدین علیشاه تبریزی
به دربار ایلخان راه یافت و به کمک
رشیدالدین فضلالله
بتدریج کارش بالا گرفت. او با ارائه خدمات و هدایای نفیس و
رنگین توانست در دستگاه اولجایتو و اعیان و
امرای مغول مقامی والا یابد. سعدالدین ساوجی
به این مرد نگرشی منفی داشت و میکوشید تا از گسترش نفوذش
جلوگیری کند. رشیدالدین به عکس، به او میدان
میداد و در "احترام و تعظیم او
میکوشید." (81) در شوال سال 710، خصومت دو وزیر اوج
گرفت و رشیدالدوله مدتی خانهنشین شد. در این
زمان رشید دسیسهای سهمگین را علیه
سعدالدین آغاز کرد که به قتل ساوجی
و گروهی از نزدیکان او در 10 شوال 711 ق./ 19 فوریه 1312م.
انجامید. عبدالله کاشانی مینویسد با دسیسه
رشیدالدوله
جهودکی منحوس
نامهای شبیه به خط سعدالدین ساوجی جعل کرد
که حکایت از توطئه او علیه جان پادشاه میکرد. (82)
حمدالله مستوفی درباره ماجرای قتل
سعدالدین ساوجی شرحی مفصل به دست داده است. از روایت
این مورخ وابسته به دستگاه رشیدالدین فضلالله
درمییابیم که دشمنی این دو وزیر خصومت فردی نیست و در واقع
تعارض دو دیدگاه و دو کانون سیاسی است. مستوفی
قتل ساوجی و کشتار جناح او را به حمایت ایشان
از مذهب تشیع و پیوندشان با تکاپوی
سید تاجالدین آوجی شیعی منتسب میکند:
دوستان خواجه رشیدالدین در حضرت
سلطان تقبیح صورت احوال خواجه سعدالدین میکردند... و سلطان را
با او متغیر کردند و او را... با نوابش امیر ناصرالدین یحیی بن
جلالالدین یزدی و خواجه زینالدین ماستری و خواجه شهابالدین
مبارکشاه و غیرهم شهید کردند... سید تاجالدین آوجی را، که
پیشوای اهل شیعه بود و در رفض غلوی عظیم داشت و اولجایتو سلطان
را بر مذهب شیعه محرض بود، با پسرش و جمعی دیگر به سبب اتفاق
با خواجه سعدالدین بکشتند و سید عمادالدین علاء الملک سمنانی
را هم بدین سبب میل کشیدند. (83)
روایت شبانکارهای نیز روشن میکند که
رشیدالدین فضلالله با تکاپوی شیعی
سید تاجالدین ابهری موافقتی نداشت و او را به این
جرم به قتل رسانید:
خواجه رشیدالدین تقریر داد که
اگر پادشاه شیعه مذهب باشد و رعایای او بر مذهب اهل سنت و
جماعت، این کار راست نیاید... ابهری را یارغو [محاکمه] داشت و
تفحص نمود و معصوم نبود. او را به یاسا [کیفر] رسانید.
(84)
عبدالله کاشانی گناه سید تاجالدین
آوجی را چنین بیان داشته است:
و جرم آوجی آن بود که جمله مزار
و مشاهد به حکم یرلیغ به وی تفویض شده بود و او در مشهد
ذوالکفل علیهالسلام محرابی و منبری و مناری انشا کرد بهرغم
انف یهود. رشیدالدوله را ازین غبن و غصه خون در رگ بجوشید.
(85)
با قتل خواجه سعدالدین محمد ساوجی و انهدام
جناح او، از اواخر سال 711 هجری برای نخستین بار
رشیدالدین فضلالله برای مدتی کوتاه به قدرت بلامنازع
دربار ایلخان بدل شد و این در زمان
اولجایتو است نه غازان. به توصیه
رشیدالدوله، تاجالدین علیشاه
در سمت وزیر و صاحبدیوان گمارده شد.
و وزارت به... خواجه تاجالدین
علیشاه تبریزی دادند به شرط آنکه از تدبیر و رأی مخدوم سعید
خواجه رشیدالحق و الدین [رشیدالدین فضلالله] تجاوز نکند و
زمام امور، جزوی و کلی، در کف کفایت او باشد. (86)
شبانکارهای این تاجالدین علیشاه
را از "اوساط الناس" میداند که "کفایتی
در معاملات داشت"، "نام
وزارت بر وی بود اما خطی نمیدانست چنانکه در خور وزرا بودی و
خواجه رشید کار میراند." (87)
معهذا، کمی بعد، در سالهای
پایانی سلطنت اولجایتو، میان این دو دسیسهگر بر سر
تقسیم قدرت نزاع درگرفت. ابتدا اولجایتو "هر
دو را در کار وزارت شرکت داد و به اتفاق تصرف اموال و نشان وزارت میکردند."
(88) این وضع دوام نداشت. در واپسین ماههای زندگی اولجایتو،
رشیدالدوله مغضوب شد تا بدان حد که ایلخان
علیشاه تبریزی را به وارسی اموال او و بستگانش مامور کرد.
(89)
با درگذشت اولجایتو، در اول صفر سال 717 هجری پسر
دوازده ساله او به نام ابوسعید
بهادر خان به سلطنت رسید. در دوران آغازین سلطنت، به
مدت یازده سال تمام، امیر چوپان مغول همان نقشی را در
اداره ممالک ایلخان داشت که زمانی امیر نوروز
عهدهدار آن بود. رنه گروسه مینویسد:
در آغاز سلطنت ابوسعید، اختیارات کشور در
دست یکی از امرای مغول موسوم به امیر چوپان قرار داشت و میتوان گفت که
از سال 1317 تا 1327م. او مالک و صاحب واقعی ایران بود و با نهایت قدرت
و توانایی مملکت را اداره میکرد. (90)
این امیر چوپان، چون امیر نوروز،
مسلمانی خوشنام و کاردان است. شبانکارهای مینویسد:
و چوپان مردی به غایت عادل بودی و کار به
طریق شرع راندی و هرگز شراب نخوردی و یک رکعت نماز از او فوت نشدی و
صدقات بسیار کردی و بسیار عمارات مشهور خیرات مشکور کرده و در بطن مکه
کهریزی تمام ساخته که امروز در مکه آب روان هست. و تا غایتی منصف بود
که پسرش در روم میبود، نسبت آن بر وی کردند که در سکه تصرفی نموده و
آن از معظمات گناه بود. بوسعید با وی این معنی بگفت. چوپان به نفس خود
عازم روم شد و پسر را گردن بسته پیش تخت آورد و گفت هر چه خواهی از
سیاست با وی به جای آر. (91)
به روایت مستوفی:
و چون پادشاه در اوایل دولت به سن بر
نیامده بود، زمام امور کلی و جزوی ملک ایران در کف کفایت امیر چوپان
نهاد چنانکه بر پادشاه از جهانداری نامی بیش نبود. و راستی آنکه امیر
چوپان، چنانکه از بزرگی او سزد، در کار ملک و رعایت حق ولینعمت هیچ
دقیقه مهمل نگذاشت. (92)
عباس اقبال، مورخ معاصر، نیز امیر چوپان
را "مسلمان و عادل و خیرخواه" میخواند
که "ابنیه خیر بسیار در راه مصر و شام"
بنا کرد. (93)
با آغاز حکومت ابوسعید و امیر چوپان،
کارکنان دیوان فرصت را مغتنم شمردند، در رجب 717 ق./ سپتامبر 1317م.
بر رشیدالدین فضلالله شوریدند و او را از دستگاه
دیوان راندند. مستوفی ماجرای عزل "مخدوم"
خود را با تأسف فراوان شرح داده و کارکنان دیوان را به فضلناشناسی و "وقاحت"
متهم کرده است.
تقدیر ازلی آنکه بازار فضل و فضایل کساد
گردد و اهل فضل به حسب بیرونقی، که لازم حرفت ایشان است، با سررشته
خود روند و ظلم ظلمه و جور فسقه دست تطاول از آستین وقاحت بیرون کند.
اصحاب دیوان طرف خواجه علیشاه گرفتند و به سعی سعاه و غمز حساد مخدوم
سعید خواجه رشیدالدین را... از وزارت معزول کردند... مخدوم سعید در آن
مجلس انگشت تحیر در دندان تفکر گرفته به جواب ایشان مشغول نشد و به
عزلت رضا داد. و او را به تبریز فرستادند تا منزوی شود. (94)
کار رشیدالدین در اینجا به پایان نرسید. امیر
چوپان قاعدتاً به دلایلی مستند او را به اتهام مسموم
کردن اولجایتو دستگیر نمود و پس از محاکمه در 17 جمادیالاول
718 ق./ 17 ژوئیه 1318م. به قتل رساند. پسر او عزالدین
ابراهیم نیز به قتل رسید زیرا طبق این اتهام او شربتدار
اولجایتو و عامل مسموم کردن ایلخان
بود.
در میان مورخین آن عصر، عبدالله کاشانی بیش از دیگران
به پیوند رشیدالدین فضلالله با
یهودیان اشاره
دارد. به روایت او، رشیدالدین فضلالله بطور پنهان
یهودی بود،
با "جهودکی" ارتباط
داشت و نامههایی "به خط رمز" با او رد و بدل میکرد.
(95) کاشانی مینویسد علمای شافعی
در منبر "یهود را لعنت میکردند"
و مراد آنان رشید بود که ادعای شافعیگری داشت. (96)
در سال 810 ق./ 1407م. میرانشاه، پسر
امیرتیمور گورکانی دستور داد استخوانهای رشیدالدین
فضلالله را از مسجد محل دفن او خارج کنند و به
گورستان یهودیان
انتقال دهند. (97)
برخی مورخین درباره
برانداختن دودمان رشیدالدین فضلالله پس از قتل او
سخنها گفتهاند. عباس اقبال مینویسد:
بعد از قتل خواجه رشیدالدین دشمنان او
تمام اموال او و فرزندانش را ضبط نمودند، محله ربع رشیدی را، که در
تبریز از بناهای او بود، به باد غارت دادند، حتی اموالی را که وقف کرده
بود به تصرف گرفتند. (98)
این ادعا اغراقآمیز جلوه میکند زیرا سالی چند پس از قتل
رشیدالدین فضلالله پسرش غیاثالدین را دوست
صمیمی و یار غار سلطان ابوسعید مییابیم. ابنبطوطه
در بغداد ابوسعید را چنین دیده است:
من او را در بغداد دیدم. جوان بسیار
زیبایی بود که هنوز سبزه خطش بر ندمیده بود و در آن هنگام وزیر او غیاثالدین
محمد بن خواجه رشید بود که پدرش از مهاجرین یهودی به
شمار میرفت... من سلطان و وزیرش را در روی دجله داخل حراقهای که در
آن نواحی شباره مینامند دیدم. یک نوع کشتی شبیه به سلوره است. دمشق
خواجه، پسر امیر چوپان که سلطان را تحت تسلط خود داشت، نیز با او بود و
دو شباره دیگر حامل مطربان و مغنیان از دو طرف کشتی سلطان حرکت میکرد.
(99)
تاجالدین علیشاه تا زمان مرگ (جمادیالثانی 724)
وزیر ابوسعید و مورد احترام فراوان او بود. (100) با
مرگ او ستاره اقبال غیاثالدین رشیدی طلوع کرد و وی
به پاس دوستی با شاه جوان در اوایل سال 727 به وزارت رسید. اکنون
بوسعید 22 ساله جوانی است مغرور و سبکسر که میخواهد
قدرت را تماماً به چنگ گیرد. او اقتدار امیر چوپان
خردمند و سالخورده را مانع حکمروایی خویش میبیند، بر شوکت پسران
امیر چوپان حسد میورزد و از القاء همدمان و اعضای
محفل خصوصیاش تأثیر میپذیرد. چنین است که فرجام امیر چوپان
و خاندان او نیز به سان خاندان
جوینی و امیر نوروز رقم میخورد.
ماجرا با عشق بوسعید به بغداد خاتون،
دختر امیرچوپان، آغاز شد؛ زنی که در عقد شرعی دیگری
است. شاه هوسباز خواستار آن است که این زن طلاق بگیرد و به همسری او
درآید. بیشک کسانی بودند که آتش این فتنه را افروختند یا بر آن دامن
زدند. سپس، کار به حسادت و رقابت با دمشق خواجه، پسر
مغرور امیر چوپان و همدم پیشین شاه، کشید.
شبی سلطان بوسعید به نشاط شراب نشسته و
سکر او را دریافته، جماعتی ایناقان [ندیمان] گفتند نامی پادشاهی بر
توست اما پادشاه حقیقت دمشق خواجه است. سلطان را این حدیث سخت آمد. در
حال فرمود که همین زمان خواهم که سر دمشق خواجه پیش من آرید.
(101)
در شوال 727 ق./ اوت 1327م. دمشق خواجه به قتل رسید،
در محرم 728 امیر چوپان و چندی بعد 9 پسر دیگر او
نیز به این سرنوشت دچار شدند. بدینسان، با صعود غیاثالدین
رشیدی امیر چوپان قربانی دسیسهای زشت و انتقامی سهمگین شد.
غیاثالدین رشیدی
تا پایان سلطنت ابوسعید وزیر مقتدر او بود.
ابوسعید در 13 ربیعالثانی 736، در 31 سالگی، درگذشت و ظاهراً
مسموم شد. غیاثالدین فردی به نام
ارپا را به عنوان ایلخان دستنشانده
خود در مسند ابوسعید جای داد. غیاثالدین
ادعا کرد که این ارپا از تبار یکی از برادران هلاکوست
ولی به نوشته شبانکارهای "کسی
او را نمیشناخت و نام و نسب نمیدانست." شبانکارهای
میافزاید این ارپا غیر مسلمان بود و چشم دیدن
ایرانیان نداشت.
و او پادشاهی بود [که] همان شیوه مغول و
رسم و آئین چنگیزخانی داشتی و تازیک [ایرانی] نتوانستی دید.
(102)
غیاثالدین سپس بغداد خاتون دختر
امیر چوپان را، که اینک بیوه بوسعید
بود، به قتل همسرش متهم کرد. این زن نیز قربانی انتقامی شنیع شد؛ زمانیکه
در حمام بود مأموران وارد شدند و آنقدر بر او چوب زدند تا جان سپرد.
(103) در این زمان خاندان ابوسعید نیز بیکار ننشستند.
آنان فردی به نام موسی، نوه بایدو
ایلخان ششم از دودمان هلاکو، را به
ایلخانیگری برگزیدند. میان طرفین در مراغه جنگی سخت درگرفت و
با شکست غیاثالدین به پایان رسید. غیاثالدین
رشیدی و ارپا در رمضان 736 ق./ آوریل
1336م. اعدام شدند.
پیشتر گفتیم که دوران سلطنت غازان خان را به دو مرحله
باید تقسیم کرد. مرحله نخست، دوران اصلاحات داخلی اوست و سیاست صلحجویانه
و اسلامگرایانه او در منطقه. در سال 699، با آغاز اقتدار
رشیدالدین فضلالله در دربار غازان، این
مرحله به پایان رسید و چرخشی بنیادین در سیاست خارجی دولت
ایلخان رخ داد. در پنج ساله پایانی سلطنت غازان
سیاست جنگافروزانه علیه دولت ممالیک مصر از سر گرفته
شد. اینک، سیاست غازان بطور کامل رنگ و بوی
صلیبی دارد.
رنه گروسه سیاست داخلی غازان را در
این زمان "اسلامی" ولی سیاست خارجی او را "تجدید
سیاست خارجی هلاکو و اباقا خان و ارغون خان" میخواند. در این
مرحله، غازان، چون هلاکو و
اباقا و ارغون، از حمایت حکمرانان مسیحی
منطقه برخوردار است و سپاهیان شاه ارمنستان در ارتش او حضور فعال دارند.
(104)
در این دوره پنج ساله شاهد سه لشکرکشی به دمشق و جنگ با دولت
ممالیک مصر هستیم. نخستین یورش در ربیعالاول 699 ق./ ژانویه
1300م. رخ داد. دومین لشکرکشی در محرم سال 700 بود، و سومی در رمضان
سال 702. سپاهیان غازان در آخرین لشکرکشی شکستی سخت
خوردند. این ضربه سنگینی بر غازان بود. به نوشته
حمدالله مستوفی "ازین
اندوه رنج بر وجود غازان خان مستولی شد و مجال انتقام نداد."
(105) چنانکه میبینیم در دوران اقتدار رشیدالدین فضلالله
در دستگاه غازان جنگافروزی
هلاکویی/ صلیبی
بکلی اصلاحات داخلی را تحتالشعاع خود قرار داده است.
گفتیم که رشیدالدین فضلالله 13 سال از دوران 18 ساله
وزارتش را در دستگاه اولجایتو خان گذرانید. به عبارت
دیگر، او بیشتر وزیر اولجایتوست تا غازان و اگر او را
به غازان منتسب میکنند از آنروست که افتخار
اصلاحات غازانی
را به او نسبت دهند.
سیاست هلاکویی - صلیبی
تهاجم به دمشق در زمان اولجایتو نیز از سر گرفته شد و
این پس از قتل سعدالدین ساوجی و جناح او (شوال 711) و
اقتدار مجدد رشیدالدین فضلالله است. درست پس از این
حادثه، در رمضان 712 ق./ 1312م. لشکرکشی اولجایتو
به سوی دمشق و جنگ با دولت ممالیک مصر رخ داد و بدون
هیچ دستاوردی برای ایلخان به پایان رسید. این نقطه
پایانی بر سیاست صلیبی - هلاکویی تهاجم به شام و مصر
است. صلح نهایی میان ایلخانان ایران و ممالیک
مصر در سال 721 ق./ 1321م. تحقق یافت و این چهار سال پس از
قتل رشیدالدین فضلالله و در اوج اقتدار امیر
چوپان است. (106)
ادامه دارد...
قسمت
قبلی این مقاله
؛
قسمت
بعدی این مقاله
پینوشتها:
81. اقبال، همان مأخذ، صص318-319.
82. ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانی، تاریخ اولجایتو، به اهتمام
مهین همبلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، صص130-131.
83. مستوفی، همان مأخذ، ص608.
84. شبانکارهای، همان مأخذ، ص272.
85. القاشانی، همان مأخذ، صص 131-132.
86. مستوفی، همان مأخذ، صص608-609.
87. شبانکارهای، همان مأخذ، ص271.
88. مستوفی، همان مأخذ، ص609.
89. بنگرید به: اقبال، همان مأخذ، صص322-324.
90. گروسه، همان مأخذ، ص634.
91. شبانکارهای، همان مأخذ، ص285.
92. مستوفی، همان مأخذ، صص611-612.
93. اقبال، همان مأخذ، ص339.
94. مستوفی، همان مأخذ، ص612.
95. اشپولر، همان مأخذ، ص250.
96. القاشانی، همان مأخذ، ص96.
97. ibid, p. 1566.
98. اقبال، همان مأخذ، ص328.
99. ابنبطوطه، همان مأخذ، ج1، صص245-246.
100. اقبال، همان مأخذ، ص329.
101. شبانکارهای، همان مأخذ، ص280.
102. همان مأخذ، ص294.
103. همان مأخذ، ص296.
104. گروسه، همان مأخذ، صص626-627.
105. مستوفی، همان مأخذ، ص605.
106. اقبال، همان مأخذ، صص346-347.
منبع: شهبازی، عبدالله؛ (1377)،
زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه
مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز1390)